«اِلارُز» سالهاست با بیماری اماس زندگی میکند؛ بیماریای که هر روز، بخشی از توان جسمی و روانیاش را به چالش میکشد. اما مرگ ناگهانی مادر، زخم تازهای بر جانش مینشاند و او را در میانهی بحرانی عمیقتر رها میکند. در حالی که میان رنج بیماری و اندوه از دست دادن عزیزترین فرد زندگیاش گرفتار شده، تصمیم میگیرد برای درمان به تهران بیاید؛ شهری که شاید روزنهای از امید و التیام در آن نهفته باشد…